نمي دانم چه مي خواهم خدا يا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پر سوز
ز جمع آشنايان ميگريزم
به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها
به بيمار دل خود مي دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
به ظاهر همدم ويكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پيرايه بستند
از اين مردم كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه اي بد نام گفتند
دل من اي دل ديوانه من
كه مي سوزي از اين بيگانگي ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدا را بس كن اين ديوانگي ها
قصه نيستم که بگويی نغمه نيستم که بخوانی صدا نيستم که بشنوی يا چيزی چنان که ببينی يا چيزی چنان که بدانی...
من دردِ مشترکام مرا فرياد کن.
درخت با جنگل سخنمیگويد علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخنمیگويم
نامات را به من بگو دستات را به من بده حرفات را به من بگو قلبات را به من بده من ريشههایِ تو را دريافتهام با لبانات برایِ همه لبها سخن گفتهام و دستهایات با دستانِ من آشناست.
در خلوتِ روشن با تو گريستهام برایِ خاطرِ زندهگان، و در گورستانِ تاريک با تو خواندهام زيباترينِ سرودها را زيرا که مردهگانِ اين سال عاشقترينِ زندهگان بودهاند.
دستات را به من بده دستهایِ تو با من آشناست ای ديريافته با تو سخنمیگويم بهسانِ ابر که با توفان بهسانِ علف که با صحرا بهسانِ باران که با دريا بهسانِ پرنده که با بهار بهسانِ درخت که با جنگل سخنمیگويد
زيرا که من ريشههایِ تو را دريافتهام زيرا که صدایِ من با صدایِ تو آشناست.
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
آریو وبلاگ
شخصی رضا عسگری
و آدرس
ario360.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.